کسانی که به آینده این مملکت امیدوارند باید یک نمونه در گذشته یا در یک جغرافیای دیگه نشون بدن و بگن چون در اون زمان و مکان حالت مشابهی وجود داشت، و اون کشور از چرخه نابودی خارج شد، پس ایران امروز هم میتواند. اما چنین نمونهای ندارند و تمام ارجاعشون به یک پرندهست، نه یک جامعه انسانی. و اون پرنده هم وجود فیزیکی نداره و افسانهست! بعبارتی این امیدواران حتی به یک نخ نازک هم آویزان نیستند، که بعد به خاطر نازک بودنش بگیم «امید یعنی همین محکم گرفتن نازکترینها». برای اینکه یک نمونه مشابه از نجات وجود داشته باشه، باید نمونه مشابهی از سقوط هم وجود میداشت. ولی وجود نداره. در تاریخ سقوط زیاد رخ داده، اما سقوط این شکلی نبوده. شکل سقوط ما یونیکه چون درباره بیبرنامگیه. ایران حداقل دویست ساله که هیچ پلنی نداره. یعنی نمیدونه میخواد چه بکنه. میخواد چه جایگاهی داشته باشه. میخواد به چی برسه، و چجوری بش برسه. میخواد چه هزینههایی بده، و چه هزینههایی نده. همون موقع که در زمان قاجار مستشار غربی میاومد وضع رو میدید این نکته که اینها معلوم نیست چه کار میخواهند بکنند توجهش رو جلب می کرد، ولی دقیقا نمیدونست چطور بیانش کنه. اگه پهلویپرستها ادعا کنند بعد از قاجار ایران مسیرش مشخص شد، دروغ میگن. در دوره پهلوی هم تکلیف ایران با خودش معلوم نبود. حتی وقتی شاه قصد اصلاح نظام بروکراسی رو داشت، که نزدیکترین جزء از «مجموعه ایران» به خودش بود، و تحصیلکرده در خارج میآورد که نهاد تشکیل بدن و یا نهادهای قدیمی رو مدرن کنند، با همدیگه سرشاخ میشدند. میلیتاریستها برای خودشون خدایی میکردند، و امنیتیها برای خودشون، و نفتیها برای خودشون و مالیاتبگیرها برای خودشون. و هیچ کدوم کنترل رو به اون یکی واگذار نمیکرد. کشوری که پلن داره، میتونه زیادهخواهی همه رو مهار کنه تا در راستای مسیر تعیینشده حرکت کنند. دوره فعلی هم که انقدر عیانه که خودشون هم به آشوب و سردرگمی معترفند. وقتی وزیر خارجه میگه ما دنبال رفع تخاصم با آمریکا نیستیم بلکه دنبال مدیریت تخاصم هستیم، پنجاه درصدش رو صادقانه میگه. اون قسمتش که دنبال رفع تخاصم نیستند واقعیته. اما معنی صادقانه مدیریت تخاصم اینه که «نمیدانیم چه کنیم». چون تخاصم مدیریت شدنی نیست. چون تحت کنترل نیست. چیزهایی که تحت کنترل نیستند مدیریتشدنی نیستند. و این نمیدانیم چه کنیم فقط در سیاست خارجی نیست. در برنامه هستهای هم نمیدانند چه کنند. با اسراییل هم نمیدانند چه کنند. حتی با روسیه هم نمیدانند چه کنند. با رشد منفی سرمایهگذاری هم نمیدانند چه کنند. با مهاجران افغان هم نمیدانند چه کنند. با بانکها و صندوقهای بازنشستگی هم نمیدانند چه کنند. با افتادن نیمی از مردم زیر خط فقر مطلق هم نمیدانند چه کنند. با تخلیه جامعه از اعتقادات مذهبی، که در کل خاورمیانه استثناست، نمیدانند چه کنند. با برق نمیدانند چه کنند. با آب نمیدانند چه کنند. با بنزین نمیدانند چه کنند. با افزایش سهمخواهی رانتطلبان نسل جدید هم نمیدانند چه کنند. با جانشینی خلیفه هم نمیدانند چه کنند. دهه هشتاد میگفتند «مهمترین حلقه مفقوده توسعه ایران مدیران لایق است»، و ازین قبیل جملههای شیک و مجلسی. اما الان دیگه چیز مدیریتشدنی هم وجود نداره. و عجیبه که این عبارت رو فقط دارم من به کار میبرم، که هیچ کدام از مسائل ایران دیگر مدیریتشدنی نیستند! اگه شما تونستید یک نمونه تاریخی مشابه ازین نوع خاص و حیرتانگیز و البته درازمدت از بیپلن بودن رو بم نشون بدید، اون وقت منم به پرنده مدنظرتون فکر میکنم.