Oddbean new post about | logout
 قبل از ورود به رقابت المپیک هم می‌دونستی در گور دخمه تمرین می‌کنی. قبلش هم می‌دونستی این میدان پوله. قبلش هم می‌دونستی هزینه دلاری چندصدم ثانیه جلوتر بودن، لگاریتمی افزایش پیدا می‌کنه. قبلش هم می‌دونستی اینجا هم ابرقدرت‌ها برنده‌اند. اما چرا باز شرکت کردی؟ این جملات، شعر نیستند. معانی مهمی دارند و تکلیف ایجاد می‌کنند. «من بی‌پولم و این میدان، میدان پولدارهاست» تکلیف ایجاد می‌کنه، و اون تکلیف اینه: «من نباید خودم رو قاطی پولدارها کنم. من باید از بدنم در میدانی استفاده کنم که بم امتیازات بیشتری تعلق می‌گیره». پس چرا به این تکلیف بی‌اعتنا بودی؟ چون اسیر اسطوره‌ها هستی. می‌خواستی با بدنت قمار کنی. اگه می‌رفتی روی سکو، اسطوره رستم محقق می‌شد، و می‌گفتی دست خالی من، دست پر پولدارها رو خوابوند! و اگه نمی‌رفتی روی سکو، اسطوره سیاوش محقق می‌شد، و می‌گفتی من فراتر از قهرمانم، اما دنیا علیه من بود! 
منم تو همون سرزمین اسطوره‌زده که تو توش به دنیا اومدی به دنیا اومدم. تو چیزهایی که گرفتارشیم، بچه‌محلیم. ورزشکار خارجی شاید گول ویترین پر از مانکن‌های سیاوش رو بخوره و جلوت تعظیم کنه، ولی من می‌دونم که این یه بیماریه. ما همه‌مون بیماریم. به دور و برمون نگاه کن. همه میخوان سیاوش باشند‌. دلشون میخواد اونی باشند که «دنیا نذاشت» آب خوش از گلوش پایین بره. و همه رو قاتلان سیاوش می‌بینند، از جغرافیای مملکت‌شون گرفته، تا ارتش یک ابرقدرت، تا فدراسیون جهانی یک رشته ورزشی، تا حتی خود علم رو. آره، حتی علم. وقتی بیماری‌شون درمان نمیشه خودشون رو سیاوشی که «پزشکی مدرن» به قتلش رسوند می‌بینند.
منم تو همین سرزمین بزرگ شدم، اما مثل یک تیغِ آماده‌ی کشتن، با خودم رک بودم. که از آویزان شدن از یک قلاب با یک انگشت، خیلی بیشتر زور می‌خواد، و هیچ‌کس نمیفهمه درونت چه خبر بوده تا تشویقت کنه. اگه مردی از صخره عقل صعود کن.