مرزی وجود داره بین وظیفه در برابر حزن، و وظیفه در برابر تراژدی. وظیفه در برابر حزن، تجلیل از حیات و شادیه. به محض اینکه کسی رو ناراحت میبینی، دنبال چیزی میگردی که خوشحالش کنه. وظیفه در برابر تراژدی، بزرگپنداری مرگه. وقتی خونه کسی دچار آتشسوزی میشه، اولین تشری که بش میزنی اینه که «ممکن بود بمیری!»، چون میخوای تکرار نشه. فرهنگ غربی و فرهنگ ما این مرز رو برمیداره. اما با تفاوتی تعیینکننده. فرهنگ ما این مرز رو برمیداره تا تراژدی به همهجا نشت کنه و همهچیز رو در بر بگیره، و حزن سرکوب بشه، تا همهچیز درباره مرگ بشه. برای همین حتی تسکین دادن همدیگه رو هم بلد نیستیم. فرهنگ غربی این مرز رو برمیداره تا حزن به همهجا نشت کنه و همهچیز رو در بگیره، تا همهچی درباره زندگی باشه. برای همین از فاجعه هم دلخوشی درمیاره. تا جایی که برای گرامیداشت قتل عام هفت اکتبر هم از خواننده پاپ دعوت میکنه تا بیاد بخونه، چون کسانی که کشته شده بودند توی فستیوال موسیقی کشته شده بودند.