Oddbean new post about | logout
 برای مایی که بازی‌مون تو کوچه بود، و «ویدئو گیم» یه چیزی تو کشوی پایین تلویزیون، قسمت مجازی زندگی یه گوشه‌ای از قسمت فیزیکیش بود. نسل بعد از ما، که از وقتی چشم باز کرد ویدئو گیم دید، و به زور دستش رو کشیدن و بردن تو کوچه، این قسمت فیزیکی زندگی بود که انگار یه گوشه‌ای از قسمت مجازیش بود. نگاه ما این بود که از صبح تو کوچه‌ایم، و شب میریم تو صفحه نمایش. نگاه این‌ها این بود که از صبح تو صفحه نمایشیم، و گاهی میریم تو کوچه! این دو پرسپشن متفاوت ایجاد می‌کنه. مثلا وقتی به ما می‌گفتند که قسمت مجازی باید تحت نظارت باشد، خیال‌مون نبود. چون اگه هم اعمال می‌شد، معنیش این بود که روی یک بخش حاشیه‌ای زندگی اعمال شده. اما برای این‌ها این معنی رو داره که روی بخش اصلی زندگی اعمال شده. 
نسل بعد ازین‌ها، ازین هم فراتر میرن. چون با امکاناتی که هدفش ساخت یک زندگی کامل در فضای مجازیه، دیگه قسمت‌بندی فیزیکی و مجازی هم محو میشه. کسی که تا چشم باز کرده یک پارتنر هوش مصنوعی داشته، که در محیط متاورسی همه مشخصات یک زندگی رو داره، دیگه رابطه قسمت فیزیکی و قسمت مجازی، رابطه کوچکتر-بزرگتر، یا رابطه اصلی- حاشیه‌ای نیست. برای اون، زندگی همون مصنوع مجازیه، و فیزیک، پلتفرمش. این آدم اگه هم باشگاه بره و ورزش کنه، برای اینه که بدنش برای اون زندگی مجازی آماده‌ باشه. نه برای اینکه بدنش رو تو کوچه به کسی نشون بده (قبل ازینکه به اون فضا برسیم، دوره مقدماتیش همین الان قابل مشاهده‌ست. اونلی‌فنز به تنهایی دینامیک بدن‌نمایی رو تغییر داده. تا قبل ازین انقلاب، جذابیت بدنی، چیزی مربوط به کوچه بود. اما الان دیگه موضوعیت نداره. در واقع یک بدن آفیشیال دارند برای بیرون، که میتونه پوشیده باشه حتی، و یک بدن آن‌آفیشیال، که برای سایبرسیتیزن‌هاست). برای این آدم‌ها، دیگه واقعیت وابستگی به کوچه نداره. چون واقعیت اون چیزیه که میخوان باشه! بنابراین ازینکه نمیشه کوچه رو تغییر داد، و یا ازینکه هزارساله که کوچه تغییر نکرده، دچار اندوه و افسردگی نمیشه. چون اون صرفا یک پلتفرمه. کسی به رنگ سرد و خاکستری ستون‌های پارکینگ طبقاتی زیر یک برج توجهی نداره. همه تغییرات رنگین‌کمانی دکوراسیون، در طبقات بالا انجام میشه. چون زندگی در همکف به بالا جریان داره. 
وقتی تعریف هرکس از واقعیت، یک تعریف شخصی‌سازی شده باشه، دیگه نمیتونی یه جعبه از کوچه بیاری و بگی «اوریجینالش این‌ها هستند». اگه تو طبقات بالای برج، یه قسمت از تیرآهن وسط واحد قرار گرفته باشه، یکی دورش رو با گل‌های خودرو می‌پوشونه، یکی دورش رو با مجسمه‌های تزئینی پر می‌کنه، یکی ازش کیسه بوکس آویزون می‌کنه، یکی سیم‌های فلزی بش جوش میده و یه مجسمه مفهومی میسازه. برای هر کدوم از ساکنین، اون تیرآهن یه چیز متفاوته. و هرچیزیست غیر از یک قطعه از استراکچر. وقتی واقعیت شخصی‌سازی شد، دیگه نمیتونی بیای بگی «خانواده در اصل این بود، نه چیزی که شما از خودتون درآوردید»، یا «معنویت در اصل این بود، نه چیزی که شما از خودتون درآوردید». به همین ترتیب ممکنه یک ابراهیم دیگه ساخته بشه، که با ابراهیم تورات خیلی فرق کنه. و نمی‌تونی بری بشون بگی ابراهیم در اصل این بود نه اینی که شما بش علاقمند شدید. چون جواب‌شون اینه که: «توی دنیای ما، ابراهیم اینه». در اون شرایط، تکیه‌گاهت برای تعیین درست و غلط، دیگه نمیتونه تورات باشه. دیگه وقتی سوال «حسین که بود؟» مطرح شد نمی‌تونی بگی این مشخصات رو داشت، چون ممد بن اصغر بن جفر چنین نوشته در کتابش! اون روایات و قصه‌ها مربوط به کوچه‌ست، و کوچه دیگه اعتباری نداره.